آرشیو برای: "آبان 1397"

دلم دریای اشک است

امروز باران بارید. امروز خدا بارید. امروز فرشته ها باریدند و چشم های من نیز. باران که می آید گنجشک ها کز می کنند؛ پرواز از نفس می افتد و همه ساکن می شوند. حتی کلاغ ها… امروز حتی کلاغ ها هم نخواندند! و هیچ کلاغی به خانه اش نرسید. شاید در راه مانده… بیشتر »

باید محکمتر گره زد

بند کفشم را گره می زنم؛ گره دوم، محکمتر! این ها پا نیستند؛ بالند، بال. می خواهم بپرم پرواز کنم در امتداد عمودها. شعف دارم. شوق پریدن و رسیدن. محکمتر گره می زنم تا عاشق تر برسم، شاید زودتر. این ها پا نیستند، بالند! بالهای رسیدن به تو. مرا خسته می خواهی،… بیشتر »

یادت رهایم نمی کند...

شب شد؛ شب آخر. و باز سراغ چمدان قدیمی ام می روم… همان یار و همراه تنهایی های من. همان همسفر روزهای بی تکرار و غروبهای سُربی شهرهای دور. چمدان را می بندم. یک چیز را فراموش کرده ام… درِ آن را باز می کنم و دوباره می بندم. چرا همیشه، لحظه ی رفتن… بیشتر »

راه مرا می خواند

… و باز سودای بستن ساک. کابوس رفتن و جدا شدن و این بار راهی دیگر و مسیری دیگر. و یاد تو که با هر قدم با من پلک می زند. راستی امروز دقیقا چند روز است که ندیدمت؟ روزها هم، قدم های راهند راهی که روزی با تو شروع کردم، رفیق! تو رسیدی ولی من هنوز گام بر… بیشتر »